برکه کاشی

خواب بد دیدم 

خیلی بد !

روحم به شدت تحت تاثیرجسم وافکار قبل از خوابمه

نوشتم تا ی کم راحت بشم 

اما مثل همیشه دستم به ی چیزی خورد وپاک شد 

دیگه فقط همین 

 خسته ام 

برای فردا آماده نیستم 

ی روز سخت دارم ! سخت...

برکه کاشی...

چند روز پیش بود که تنها بودم ،بعد از مدتها نمازی خوندم که دلم میخواست  از اون نمازایی که ارامشم میداد شبش خواب دیدم  ی خواب خوب ی جای بلند بودیم با ی ابشار و ی منظره ی قشنگ فکر میکردم آمل هستیم امادوستم گفت کرمانشاهه و بعد رفتیم به سمت بیرون شهر وجاده وکوههای برف گرفته  نمیدونم علی القاعده برف میگن توخواب چندان جالب نیست ، اما برای من همیشه سرمایی که باهاش برف و بارون باشه دوست داشتنیه  مضافن به اینکه اتاقم سرد بود وهمین می تونه تو خواب به شکل برف بوده باشه  دیشب اما فشار روحی زیادداشتم  دیر رسیدم خونه   بازم اقای همسایه نذری اورده بود ! خوشمزه نبود ، برکه کاشی...

من :( 

دو روز مونده به اربعین پارسال  

چرا گاهی که لجم در میاد با خودمم لج می کنم؟ 

ببینم می تونم  مقاومت کنم چند وقتی کلن نتمو قطع کنم 

شورش در اومده  یعنی شوروشو در اوردم  

سعیمو بکنم !!

برکه کاشی...

ی چالش باخودم!

بهم برخورده چندوقته

نمیدونم چرا

قاعدتن نباید مهم باشه

ببینم کی پیروزمیشه

نیمه عقلانی یااحساسی

اینم پارسال همین موقع ها :( 

یه هوبه این نتیجه رسیدم موی بلندبه چه دردم میخوره 

قیچی روگذاشتمو همه روکوتاه کردم 

امسالم همین کاروکردم 

قبل ازمسافرتم 

امروزدیدم ی کم انگاربلندشده 

دلم سوخت براشون 

قبلنامگه میذاشتم کسی دست به موهام بزنه 

 

برکه کاشی...

سلام 

اینم با همون ترکیب حروف

 به شرطی که کودک درونت نگه پیشی بیا منوبخور !

برکه کاشی...

مرگبار تریـــن جــدال،  جدالِ میان "دلتنگے"        و "غـــــرور" استـــــ❕ "وقتے ٭دلتنگے آزارت میـدهـــد" امّـــــا... ٭غرورت دیگر  ناے شڪستن ندارد.. صب که پاشدم یادم بود دلم تنگه اما نفهمیدم چرا دلم درد میکنه؟اره  حالت تهوعم دارم؟ اره  دیگه چی ؟ یادم افتاد . غرورم هم شکسته  دیرم شده . باید برم .  وقتی دلتنگم با خدا حرف میزنم  . فقط با همون قران  سوره انعام ایه 17  وقت ندارم معنیشو بخونم . شاید توی راه  * غرورم!خیلی رها شده . حاضر نیست از اینجا پاشو بیرون بذاره . شاید بیایم گاهی  اینجا و به دفتر خاطراتمون سری بزنیم. شاید.... و بعد نشان های خریتم  خواستم پاکشون برکه کاشی...

من قلب کوچولویی دارم؛ خیلی کوچولو؛ خیلی خیلی کوچولو.مادربزرگم می گوید: قلب آدم نباید خالی بماند. اگر خالی بماند، مثل گلدان خالی زشت است و آدم را اذیت می کند.برای همین هم، مدتی ست دارم فکر می کنم این قلب کوچولو را به چه کسی باید بدهم؛ یعنی، راستش، چطور بگویم؟ دلم می خواهد تمام این قلب کوچولو را مثل یک خانه قشنگ کوچولو، به کسی بدهم که خیلی خیلی دوستش دارم...یا... نمی دانم...کسی که خیلی خوب است، کسی که واقعا حقش است توی قلب خیلی کوچولو و تمیز من خانه داشته باشد.خب راست می گویم دیگر . نه؟پدرم می گوید: قلب، مهمان خانه نیست که آدم ها بیایند، دو سه ساعت یا دو سه رو برکه کاشی...

فاصله ی سنی من با بقیه زیاد بود ، منو تو بازیا و شوخیاشون  راه نمیدادن  منم دوست داشتم با اونا باشم نه همسنای خودم ی روز که  منچ بازی می کردن و خیلی غر زدم گفتن باشه این رنگم میذاریم برای تو.... تاس مینداختن و جیغ می کشیدن. منم با هیجانشون ذوق زده میشدم نوبت من که می رسیددستای کوچولومو  میچرخوندم و میچرخوندم و مثل اونا تاس مینداختم اما جونمو به لبم می رسوندن اینقدر که میگفتن بدو دیگه رنگ من عقب افتاد،اعصابم خورد شده بود . فهمیده بودم سرکاریه ، من تو بازی نبودم ، گولم زده بودن ، مهره شونو میزدم و دو دقیقه بعد مهره تو بازی بود .حرصم گرفت، در یک لحطه بلند شدم برکه کاشی...

هر چی نوشتم پاکشد!

این دیگه چه مدلشه؟؟؟

برکه کاشی...

یاخدااا

امروز بعدازظهر نخوابیدم ،دقیقن نزدیکه سه ساعته کلنجار میرم برای خواب اما نمیشه 

میدونم دقیقن نزدیک صبح میخوابم و بعد از چند دقیقه زنگ ساعت

این دهمین باره که از روی تخت روی زمین اومدم و بالعکس 

فایده ای نداره 

_{استرس اول بیخوابم میکنه و بعد برای روزهای متمادی بیهوش}

خسته ام ، کاش با یکنخ سوزن چشمهامو میدوختم 

برکه کاشی...